كتاب‌خانه‌ی ملی!


اثر موسی گومز از تركيه

از آخرين باری‌كه برای امتحان درس خواندم، 9 سال می‌گذرد. پس از ناكارآمدی شيوه‌ی درس خواندن دوران دبستان و راهنمايی (شبِ امتحانی)، در دوران دبيرستان كه من را از بالا نشينی دوران راهنمايی به‌عنوان شاگرد ممتاز، به قهقرای تجديد و تك‌ماده‌گرايی دوران دبيرستان كشاند و به‌همين منوال سپری شدن دوران دانشگاه، خواستم تصميمات تازه‌ای در مورد نحوه‌ی درس خواندن اتخاذ كنم كه ديگر كار از كار گذشته بود و خود را درحالی يافتم كه مدرك ليسانس ما، يا كارشناسی شما، قاب شده بالای سرم بود!

پس از اين‌همه سال، روزی كه مشغول غصه خوری بر گذر چون برق و باد عمر بودم، شاهدی از غيب آمد كه چه نشسته‌ای كه بساط علم و عمل فراهم گشته است و ابلاغيه‌ای بدين شرح قرائت كرد! حسب‌الامر مقامات بالا، شما كه مشغول كار فرهنگی-هنری هستيد! بايد در كنار عده‌ای ديگر برای شناخت هرچه بهتر و بيشتر جامعه‌ی خود، در دوره‌ای 6 ماهه شركت كنيد و كتابی به قاعده‌ی صفحه‌ی مانيتور لپ‌تاپ 15 اينچ "دل" و كلفتی ِ شارژر باطری همان لپ‌تاپ خوانده و امتحان دهيد! هرچه گفتم كه من جامعه را از مادرش هم بهتر می‌شناسم، گوش مقامات بالا بدهكار نبود كه نبود! اين بود كه لعنتی بر خود و آرزوهای بربادرفته‌ی دوران شباب نثار كردم و مشغول برنامه‌ريزی شدم. اولين كار ثبت‌نام در كتاب‌خانه‌ای معتبر و باكلاس بود تا برای جلوگيری از تل‌انبار شدن دروس آموخته، به مرور و نموره (2 بار) بخوانم‌شان، و كجا بهتر از كتاب‌خانه‌ی ملی! اين بود كه بايد پس از طی كردن مراحل ثبت نام اينترنتی با مراجعه‌ی حضوری، ثبت‌نام نهايی می‌نمودم. اما يك جای كار ايراد داشت و آن اين بود كه اين كتاب‌خانه‌ی عريض و طويل، دارای دو بخش عمومی و تخصصی بود. می‌گوئيد اين كه اشكال نيست؟ عرض می‌كنم! بخش عمومی، ويژه‌ی فارغ‌التحصيلان مقطع كارشناسی و بخش تخصصی آن، ويژه‌ی دانشجويان و فارغ‌التحصيلان مقطع كارشناسی‌ارشد به اون بالا بالاها بود! و من با مدرك موجود، سرنوشت محتومی به بخش عمومی داشتم. مانده بودم جواب در و همسايه را چه بدهم؟ اصلن تحمل نگاه سنگين دوستانی كه عضو بخش تخصصی بودند و بايد از 2 ورودی جداگانه از هم جدا می‌شديم را نداشتم! اين بود كه چمدانی از افتخارات گذشته‌ام را به‌عنوان رزومه، هنگام ثبت نام نهايی با خود بردم. حتی محض احتياط تقديرنامه‌ای كه كلاس اول دبستان به‌خاطر نترسيدن از مدرسه از دست با بركت مدير دريافت كرده بودم را هم با خود بردم. ضعيفه‌ای كه زحمت تائيد مدارك را می‌كشيد، وقتی با كوهی از افتخارات بنده مواجه شد، قبل از اين‌كه كار به خوردن مُخش كشيده شود، آبرويم را خريد و برگه را امضا كرد. لازم به‌ذكر است كه در اين‌جا از مفيد فايده بودن سماجت نبايد چشم‌پوشی كرد. كارت تخصصی را كه دريافت كردم، كانّه به يكی از افتخارات زندگی‌ام رسيده باشم، خجسته احوال راهي منزل شدم و تا يك ماه رنگ كتاب‌خانه را هم به خود نديدم، تا اين‌كه ديروز به آن‌جا سری زدم. بعد از ورود به بخش تخصصی با ديدن مقرراتی كه روی هر ميز و زير چراغ مطالعه نصب شده بود، عطای آن‌جا را به لقايش بخشيدم و قبل از خواندن حتی يك كلمه بيرون زدم!

عدم رعايت موارد ذيل در قرائت‌خانه موجب لغو كارت عضويت خواهد شد:
- همراه داشتن ماژيك ماركر، تلفن همراه، موس، كيف، دفتر، جزوه، كتاب، خودكار رنگی، خودكار سياه و سفيد، انواع خوراكی حتی بادام زمينی فلفلی، كلاسور، كرم مرطوب كننده، سنجاق قفلی و ...!
- عدم معاشرت با زيدی‌جات حتی در حد صرف چای!
- استعمال هر نوع دخانيات، حتي سيگار!

پ.ن:
1/ اين همه رنج كشيديم و نمی‌دانستيم ... كه بلاهای وصال تو كم از هجران نيست!
2/ غم كشيدن كار هر نقاش نيست!
3/ به سپيدی ِ دلت، به سياهی ِ شب خرده مگير!

 

شورت ورزشی!


اثر خودم!

خوردن آب از كوزه شكسته توسط كوزه‌گر، رسمی است كه سال‌ها به‌طور علی‌الدوام ادامه داشته است. هر كسی كاری كه از او توقع می‌رفته را به هر ترتيبی انجام نمی‌داده، با اشاره به اين ضرب‌المثل كه "كوزه‌گر از كوزه شكسته آب می‌خوره" خود و جماعتی را راحت می‌كرده و هنوز هم که هنوز است، این ماجرا ادامه دارد!

پسر عمویی دارم که سال‌های سال قبل، در زندان شورآباد که محل نگهداری معتادین است یا بود، کار می‌کرد. در آن زندان، بخشی هنری بود که دوستان هنرمندی که برحسب اتفاق اهل سیخ و سنگ هم شده بودند و اسیر میله‌ها، در آن‌جا ضمن تفکر بر احوالات خود، کار هنری، البته از نوع بازاری‌اش می‌کردند تا روزها را راحت‌تر سپری کنند. یک روز من که در دوران کودکی به‌سر می‌بردم، همراه عموزاده برای تحقیق و تفحص به شورآباد که بعدها متوجه شدم فاصله‌ی قریبی با کهریزک دارد، رفتم و از آن‌جا که زمان دیر می‌گذشت، بازدید مفصلی هم از مکان یاد شده داشتم تا ساعت‌ها زودتر سپری شود. اتاقی بود تقریبن 20 متری که تعدادی در آن‌جا دفتر نقاشی سیاه می‌کردند، تعدادی با هسته‌ی خرما تسبیح می‌ساختند و ...! بعد از آن‌روز تا به خانه رسیدم، یک دفتر نقاشی و جعبه‌ای مداد رنگی 12 رنگ ابتیاع کرده و شروع به کپی آثار دوستان اهل بخیه که نسخه‌ای به یادگار به من داده بودند کردم! همیشه مورد تشویق و تحسین قرار می‌گرفتم و نمرات بیستی بود که پشت سرهم، توسط معلم ورزشی که زحمت اداره‌ی کلاس هنر را هم می‌کشید، ردیف می‌شد!

از آن دوران سال‌ها گذشت تا به این روزها رسیدم. هر روز تعداد بسیاری از آثار هنری در معرض نگاهم است. در محیطی هنری مشغول به کار هستم. اما دریغ از یک عکس با شورت ورزشی! پاسخ منفی من به این پرسش که کارتونیستی؟ چشم عده‌ای را تا بیرون زدن از حدقه هم گشاد می‌کرد و عده‌ای هم که پیرو مکتب "شورت ورزشی" هستند و اعتقاد دارند هر مدیر فوتبالی باید لااقل یک عکس با شورت ورزشی داشته باشد، از دور و نزدیک و به‌صورت غیر علنی انتقادات خود را مطرح می‌کردند. پیش‌تر هم چندباری از محضر چند استاد نازنین بهره جستم که این بهره‌جویی به جلسه‌ی دوم هم نمی‌رسید. خیلی زود از تمرین طراحی خسته می‌شدم و ذکر ضرب‌المثل کوزه و کوزه‌گر را به آن ترجیح می‌دادم. تا این‌که چند روز پیش دوست خوبم محمود آزادنیا کمی بیشتر از دیگر دوستان مرا ترغیب به کشیدن کارتون یا همان طنز ترسیمی ِ موضوعی نمود و عوامل دیگری از جمله حمایت و راهنمایی‌های سیدمسعود شجاعی که حکم استاد مشفق کلاس خصوصی را دارد، دست به‌دست هم داد تا اولین کارتون یا به غلط مصطلح، کاریکاتورم را با موضوع تبلیغات، با تمام اشکالاتی که خود به آن واقفم بکشم و با خود عهد کنم تا پایان سال 90 کارتونیست شوم. هرچند اکنون شده‌ام!!

پ.ن:
1/ عشق نافرجام، بهتر از فرجام بدون عشق است!
2/ چیزی از گل بودن گل کم نمی‌شود، حتی اگر هزاران خار داشته باشد!
3/ همه‌ی ما گناه کاریم، تنها تفاوتمان این است که بعضی بیشتر گناه کاریم!