گیـــــــر!


اثر محمود آزادنیا

سال دوم دبیرستان معلمی داشتیم که معارف اسلامی یا همان دینی ِ خودمان را درس می‌داد. خیلی خوش‌رو و خوش‌اخلاق بود. عطر فوتوریتی می‌زد و همیشه ما را سفارش می‌کرد که شب‌های جمعه برای مردگان بی‌وارث و بد وارث فاتحه بخوانیم! آن‌قدر مهربان و دل‌رحم بود که اگر کلاس را هم بر سرش ویران می‌کردی، در زمانی‌که سیلی و لگد یا همان چک و لقت! مد بود، نهایتن ما را از کلاس اخراج می‌کرد و در کمتر از 5 دقیقه اگر عذر می‌خواستی، دوباره سرجایت با همان شیطنت‌ها نشسته بودی! همه می‌دانستند که اگر هر کاری بکنند، واقعن هر کاری، باز هم عقوبتی بیش از اخراج از کلاس و بازگشت 5 دقیقه‌ای در انتظارشان نخواهد بود!

می‌گویند وقتی موسی با قوم بنی‌اسرائیل از رود نیل گذشتند و فرعون و یارانش به‌کام آب کشیده شدند، لحظه‌ی آخر فرعون دست دراز کرده و از موسی کمک می‌خواهد، ولی موسی توجهی نمی‌کند و غرق شدن فرعون را به تماشا می‌نشیند! همان لحظه ندایی از آسمان می‌آید که اگر فرعون به‌جای تو از "من" کمک می‌خواست، حتمن نجاتش می‌دادم. فرعونی که خود را خدا می‌خواند!

خدا آنقدر هر جا رسیده از بخشندگی و عطوفت و مهربانی‌اش گفته که همه را "رجایی" کرده و بازار "خائفین" را کساد نموده است. هی گفته: آخه د لامصب تو برگرد، هر کاری هم کردی بازم برگرد! و واقعن، همین‌طور هم می‌باشد. اما نباید از این نکته غافل بود که خدا فقط از حقوق خودش می‌تواند صرف‌نظر کند نه از حقوق دیگران! یعنی شاید بتوانیم در زمان سرپیچی از فرمان الهی بشکن و بالا انداز راه انداخته و به کارمان ادامه دهیم، اما نسبت به حقوق دیگران گیریم برادر، گـــــیر!

پ.ن:
1/ ای مِیمنه‌ی عالم، در مِیسره‌ی چشمت!
2/ فاتح کسی است که غرورش را از کمر می‌شکنند و او دلی را نه!
3/ تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ... ما را کرامت تو گنه‌کار کرده است!

 

تو خوبی!


اثر خودم!

وقتی از اکثر قاتلین، جانی‌این، ضاربین و سایر "ین"‌دارها می‌پرسند که چرا قتل، جان و ضرب کردی، متفق‌القول می گویند: "نمی‌دونیم کی "این" (اشاره به آلت قتل، جان و ضرب) رو تو دستمون گذاشت!"

محتویات انسان‌ها که شامل دو گونه‌ی کلّی ِ مادی و معنوی می‌باشد که در ذیل ِ این محتویات می‌توان، مثبت و منفی را هم بدان افزود ، در برخوردهای روزانه و شبانه، پاره‌وقت، تمام‌وقت و حتی علمی-کاربردی و پیام‌نور هم تاثیر به‌سزایی دارد و شاهد آن‌هم عرایض این‌جانب در پاراگراف قبل است!
محتویات مادی همان اقلامی است که همه‌روزه یا گاهی از مواقع، بنابه فراخور حال همراهمان است. از البسه‌ای که می‌پوشیم گرفته تا چیزهایی‌که درون جیب، کیف، ماشین و ... یافت می‌شود.
محتویات معنوی هم احساساتی است که همه‌روزه یا گاهی از مواقع، بازهم به فراخور حال همراهمان است. از احساس عشق گرفته تا نفرت، انتقام، خشم، تحقیر، مهربانی و ... که درون روح و جانمان یافت می‌شود.
حضور هرکدام از این محتویات به‌تنهایی خطرساز یا خطرآفرین نیست. چون اگر شخصی محتویات منفی ِ مادی را داشته اما فاقد محتویات منفی ِ معنوی باشد، چون کبریت بی‌خطر و خاموشی می‌ماند که اگر درون یک گالن بنزین هم بیافتد، کاری جز غرق شدن درون آن از دستش ساخته نیست. اما وای به‌روزی‌که هر دوی این محتویات، هم‌گام و هم‌قدم با یک‌دیگر ممزوج شوند. این می‌شود که باز هم مجبور به شنیدن جمله‌ی معروف "نمی‌دونیم کی "این" (اشاره به آلت قتل، جان و ضرب) رو تو دستمون گذاشت!" می‌شویم.
از آن‌جایی‌که تمام ابزارهای همراه ما می‌تواند در مواقع ضروری و غیرضروری حکم "این" را بازی کند، ضمن توصیه‌ی خود و شما به تقوای الهی، پیشنهاد می‌کنم تا جایی‌که ممکن است از قرار دادن محتویات مادی، چه منفی و چه مثبت در معرض خود جدّن خودداری نمائید! چه‌بسا ممکن است همان سوئیچی که باید نقش روشن‌کردن ماشین‌تان را ایفا کند، بلای جان دیگری شده و در چشم یا جای دیگرش فرو رود. حال، قفل عصایی که جای خود دارد!

اما در حقیقت وجود یا عدم  وجود محتویات مادی، نقش به‌سزایی در کشیدن کار به جاهای باریک‌تر از مو ندارد، لاکن محتویات روحی ِ ماست که می‌تواند از هر کبریت بی‌خطر و خاموشی، چیزی در حدّ آر.پی.جی 7، 8 یا حتی بیشتر بسازد! اگر در کشمکش‌های زندگی که ممکن است در هر جایی از جغرافیای ِ زندگی ما به‌وقوع بپیوندد، جواب هر رفتار نابهنجاری را با یک "تو خوبی" بدهیم، در ادامه مجبور به کشیدن بار ندامت نیستیم. کاری که معمولن از من ساخته نیست. شما را نمی دانم!

پ.ن:
1/ بی‌عشق زیستن را، جز نیستی چه‌نام است ... یعنی اگر نباشی، کار دلم تمام است!
2/ هرکه با خاکِ تو تطهیر شود ... نکند دیده به آب آلوده!
3/ آرزو داشتم همیشه جهالت همراه با درد بود!
4/ کیو زدی که ما نزدیم؟!