شب بلند!
وقتی که بچه تر از الآنم بودم (سال ۶۶- ۶۵) شب یلدا برای من یکی از دوست داشتنی ترین شب های سال بود. همیشه منتظر شب یلدا بودم. نه به خاطر اینکه همه خانواده و فامیل دور هم جمع بودیم. نه به خاطر بازی با هم سن و سالام. نه به خاطر هندونه خورون و این حرفا و نه به خاطر خیلی چیزهای دیگه...
فقط به این خاطر بلندترین شب سال رو دوست داشتم چون فکر می کردم اون شب خیلی خیلی بلنده و می تونم بیشتر از شب های دیگه بخوابم! غافل از اینکه شب یلدا فقط یک دقیقه از شب قبلش بلندتره. وقتی همه می رفتن خونه هاشون مامانم هی بهم می گفت: "بخواب، فردا مدرست دیر می شه ها." منم هی می گفتم: "حالا کو تا صبح بشه! می دونی چقدر دیگه مونده؟" مامانم می خندید و می خوابید...
الآنم بعضی وقتا فکر می کنم شب یلدا خیلی بلنده! با اینکه تو بچگیم خیلی بچگی نکردم ولی عاشق حال و هوای اون موقع ها هستم.
یادش بخیر...




1/ آسمان سینه ام را چون شمائی مشتری ست