بوی سیب!
اینجا نسیم می وزد ، این بوی سیب چیست؟

برف و سرما باعث نشد تا بچه های محل خیمه های حسینی رو برپا نکنن. باز بوی اسپند و صدای طبل و سنج همه جا به گوش می رسه...
محرم که می شه دلم خیلی می گیره. بیچاره می شم. امام حسین رو یه جور دیگه دوست دارم. از اون اول تو وجودم بوده. به قول شاعر : من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم...
از کلاس پنجم دبستان تا 4-3 سال پیش محرم ها تو دسته های زنجیر زنی می خوندم. محله ی ما ارمنی زیاد داره. اونا به امام حسین، خصوصن حضرت عباس خیلی اعتقاد دارن. روز تاسوعا، گوسفنده که جلوی دسته های عزاداری قربونی می شه. هیچوقت یادم نمیره. محرم سال 72-71 بود و هوا خیلی گرم. روز تاسوعا داشتم می خوندم و صورتم خیس عرق شده بود. یه خانوم ارمنی با یه دستمال خیس و خنک اومد صورتم رو پاک کرد و گفت واسه بچه ی منم دعا کن. حالش خیلی بده... خلاصه امام حسین دل همه رو برده...
دیشب با هومن شهبندی که الآن بلژیک زندگی می کنه صحبت می کردم. هومن شهبندی رو اکثر کارتونیست ها تو ایران می شناسن. خیلی آدم با صفاییه. هومن کسیِ که با همت اون و با حمایت های سید مسعود شجاعی و امین مویدی، تو دوسالانه هفتم تونست، مولاتیه (یکی از غول های کاریکاتور چهره ی دنیا) رو به ایران بیاره.
خیلی دلش گرفته بود که محرم ایران نیست. می گفت یه بار از بروکسل فقط بخاطر محرم اومده ایران تا بره علامت کشی و نذرش رو ادا کنه. سه بار هم از اونجا رفته کربلا. خیلی با هم حرف زدیم. یه شعر خیلی زیبا راجع به امام حسین گفته که وقتی برام خوند مو به تنم سیخ شد. کلی با هم اشک ریختیم. اگه خودش صلاح بدونه شعرش رو براتون می نویسه.
بگذریم...
این حرفارو نزدم که واسه کسی جانماز آب بکشم. اصلن هم برام مهم نیست، اونایی که این مطلب رو می خونن درباره من چه فکری می کنن. به خدا از همه گناه کار ترم. دیدم حیفه حالا که اینجا از هر دری سخنی گفته می شه، محرم بیاد و اسمی از اربابِ بی کفنم نبرم.
فقط همین...
1/ آسمان سینه ام را چون شمائی مشتری ست