لطفن بهخود آييد!

اثر مارسين بوندارويچ از لهستان
با صداي نيمه مهيبش بهخودم ميآيم. تكاني ميخورم. با نگاهي كه از 100 عدد فحش هم بدتر است به آن مينگرم. خجالت نميكشد. بههمينخاطر به نگاه راضي نشده و چند فحش آب و ناندار نيز نثارش ميكنم. تعدادي خفيفتر هم براي خريدن چنين چيز مزخرفي، نثار خودم. كمي آرام ميشوم. اما مگر از رو ميرود. مطمئنم دوباره 36 دقيقهي ديگر همين كار را با من خواهد كرد!
چند روزياست براي خانه دستگاهي خريدهام كه علاوه بر خوشبو كردن فضا، وظيفهي خطير ديگري نيز بهعهده دارد و آنهم ترساندن من است! فكر كنيد كه در خانه تنها در حال تماشاي فيلم يا سريالي هستم، يا در حال غرق شدن در افكار ناتمام خود بوده و دنبال نجات غريقي ميگردم تا مانع از خفه شدنم شود، يا مشغول كتاب خواندن هستم، (مطمئنن ميدانيد كه آخري را منباب مزاح گفتم!) يا هر كار ديگر كه بهيكباره صدايي ميآيد و متعاقب آن بويي! كسي نيست كه بتوانم به او گير دهم. خودم را هم كه خوب ميشناسم. اصولن اينكاره نيستم! بوي متصاعد شده هم كه شامهنواز است. پس دوباره گردن بهسوي همان موجود لعنتي ميچرخانم و همان ميكنم كه گفتم!
روشهاي مختلفي براي بهخود آمدن يا بهخود آوردن اشخاص وجود دارد. گاهي با يك نگاه، گاهي با يك نهيب، گاهي با خوردن سري به سنگ، گاهي هم با درآمدن صدايي و متصاعد شدن بويي شامهنواز! دستگاه مزبور 4 حالت دارد. ميتواند شما را در زمانهاي 6، 12 و 36 دقيقهاي بهخود آورد و يا اصلن در حالت خاموشي بهسر برده و شما را بهحال خود واگذارد. تابه حال به اين كارايياش فكر نكرده بودم. اما همين كه خواستم شروع به نوشتن چيزي كنم، باز هم من را بهخود آورد. اين بود كه بيخيال نوشتن آن چيز شده و گفتم اين چيز را بنويسم. شايد شما هم بهخود آمديد!
پ.ن:
1/ كاسني هستم، يك بهخود آمده!
2/ در طول نوشتن اين متن حداقل 2 بار بهخود آمده، اما زود برگشتم!
3/ مردم بهچشم آب مرا بنگرند و ليك ... من از سراب نزد تو بيآبرو ترم!
1/ آسمان سینه ام را چون شمائی مشتری ست