دو رو!

چند روزی است که حال و روز خوشی ندارم. از همه چیز و همه کس شاکی ام. شاید هم این حال و روز، از پیامدهای سفر به قزوین باشد!
دو روز پیش، پس از پایان کار روزانه و چک کردن ایمیل و انجام فرمان Sign Out! نگاهی به top Search یاهو انداختم.
پس از Beyance، فخر الدین صدیق شریف و نادره ی سابق، چشمم به عنوانی خورد که خیلی جالب بود.
"کودکی با دو صورت در هند"
بر روی این عنوان کلیک کردم. دختری بود با دو صورت که در شمال هند به دنیا آمده بود. ابتدا کمی جا خوردم و مشکلات خود را فراموش کردم. دلم به حالش سوخت و نگران آینده ی نامعلومش شدم. البته خود نیز متنبه شده و برای نعمت هایی که خداوند به من ارزانی داشته، به مقدار لازم! شکر گزاری کردم.
اما با خود گفتم که می توان به این کودک دو چهره، از مناظر دیگری نیز نگاه کرد. مثلن کارهایی که این دختر می تواند انجام دهد که ما از انجام آن با یک صورت عاجزیم.
کودک مورد اشاره می تواند همزمان دو نفر را ببوسد! صورت او فضای بیشتری را در اختیار کسی که می خواهد او را ببوسد قرار می دهد. دو برابر می خندد. دو برابر گریه می کند. دوبرابر می خورد. دو برابر نفس می کشد. دو برابر حرف می زند، شعاع دید بیشتری دارد و قِص علی هذا...
شاید روزی دختران و پسران هم شکل کودک یاد شده، به انسان هایی با شکل و شمایل ما با دید عجیب الخلقه نگاه کنند.
خدا را چه دیدی؟!
پ.ن:
1/ چند روزی است که ملخ بانوی عزیز، من را به یک بازی دعوت کرده که من از چگونگی انجام آن به دلیل کهولت عقل چیزی سر در نیاوردم. تا آنجا که من فهمیدم و اگر درست فهمیده باشم، باید بیتی با کلمات: مستی، زلف، سحر، دل و جان بگویم. ضمن تشکر از دعوت ایشان و عذرخواهی بابت تاخیر، من هم این بیت را گفتم. امید که مقبول افتد...
همه شب تا به سحر زلف تو در دستم بود
مستیِ جان و دل از سِحرِ سرِ زلف تو بود
2/ سایت گوگل در اقدامی ناجوانمردانه! اقدام به تغییر نام "خلیج فارس" به "خلیج عرب" نموده است. لذا از شما می خواهم برای اعتراض به این عمل شنیع، اینجا را کلیک کنید.
3/ دیگه چیزی یادم نمی آد...


1/ آسمان سینه ام را چون شمائی مشتری ست