اپیلاسیون!

اگر ما هم به این ضرب المثل شیطان بزرگ اعتقاد داشته باشیم که "از هر 100$ که در میارید 99$ رو خرج تبلیغات کنید" به اهمیت تبلیغات، البته از نوع اگزجره اش بیشتر پی می بریم.
هر شخص حقیقی یا حقوقی برای تبلیغ کالا یا خدمات خود، نوعی از تبلیغ را انتخاب می کند. دامنه ی نوع تبلیغ، بسته به اهمیت کالا یا خدمات ارائه شده بسیار گسترده است که یکی از چیپ ترین آنها، پخش تراکت می باشد.
اما همین نوع تبلیغ هم به کمی، بله به کمی سواد نیاز دارد. معمولن از واژه ی "حراج" برای تبلیغ کالا استفاده می شود تا خدمات! ما می تونیم تو تبلیغمون بگیم حراج ماشین لباس شویی ولی نمی تونیم بگیم حراج شستن لباس!
هر چند تمام این گفته ها توضیح واضحات بود و تصویر بالا، بدون شرح و گویاست. اما اینها را گفتم که در این روز عیدی لال از دنیا نرفته باشم!

بی ربط:
کاش حداقل یاد بگیریم رطب خورده منع رطب نمی کند!

پ.ن:
1/ عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت ... 100 شکر که این آمد و 100 حیف که آن رفت!
2/ خوشبحال اونی که تونست یه کاری برای خودش بکنه!
3/ قُمری تو را می خواند به قو (2بار)، پوپک به پو (2بار)، فاخته به کو (2بار) و من به هو (2بار)!
4/ حراج میزانپیلی، مانیکور، پدیکور، براشینگ، مکاپ، شینیون، ایمپلنت، ارتودنسی، موتور شویی، زیر شویی و ... با تعیین وقت قبلی!
5/ جاماندنت را نمی خواهم، حتی اگر برای من بمانی، گذشتنت را می خواهم، حتی اگر از من بگذری!
6/ من سهم ِ زخم از لبخند شاداب شمایم!

 

جهنم صدایم می کند!

چندی پیش دو کتاب شعر از شاعره ای جوان و خوش ذوق هدیه گرفتم. مدتی بود که می خواستم این دو کتاب شعر را معرفی کنم که بدلایل عدیده نمی شد تا امروز!
با کتاب اول زیاد حال نکردم. به همین دلیل از معرفی آن صرف نظر می کنم. هر چند ممکن بود شما حال می کردید! اما با کتاب دوم خیلی حال کردم به همین دلیل از معرفی آن صرف نظر نمی کنم. هر چند ممکن است شما حال نکنید!

پس با گذر از نام کتاب اول باید بگویم کتاب دوم "جهنم صدایم می کند" است که در ژانر "رزمی حادثه ای" یا همان "شعر نو" خودمان سروده شده است.
در ذیل دو قطعه از این مجموعه شعر را برایتان می آورم تا شما را از زحمت خریدن این کتاب معاف کنم. هر چند می دانم شما فرهنگی تر از این حرف ها هستید و تمام آنها را از من می خرید!

خدا با همه ی خدایی اش؛
حتمن از آن بالا که نگاه می کند
آدم را
به شکل دسته ای از سلول ها می بیند
برایش چه فرقی می کند
سلول های صورت
دست ها
یا هر جای دیگرم
از کجا بداند کدام سلول
حالا
-دقیقن حالا-
به نوازش نیاز دارد!

تنهایی؛
نه
تو هم نیستی
این اشک ها هم برای این نیست که عاشقت شده ام
هیچ کس نیست
می فهمی؟!
سختم است هی خودم را بغل کنم
و بخوابم
و صبح خواب هایم را
برای خودم تعریف کنم
هر چند من هیچوقت خواب نمی بینم
اما اگر یکبار دیدم چی؟!

پ.ن:
1/ نمی توانم کلمات را که ماندگارند، به نام ها که کلماتی ناماندگارند تقدیم کنم، نه نمی توانم!
2/ مرد را دردی اگر باشد خوش است ... درد ِ بی دردی علاجش آتش است!
3/ دلم دود آورده!
4/ من از آنکه دو انگشت بر اوست، انگشت برمی دارم!
5/ مرغ بودم جوجه گشتم حال گشتم تخمِ مرغ ... سال ِ دیگر گر بمانم می روم در ک ون ِ مرغ!

 

خزانه! *


اثر محمود آزاد نیا

گفتم: بمان.
گفت: می مانم.
جدی تر پرسیدم، می مانی؟!
جدی تر پاسخ داد، می مانم!
مدتی گذشت.
روزی عزم رفتن کرد.
گفتم: تو که گفته بودی می مانی!
گفت: قول ماندن به دیگری داده ام. باید بروم!

* خزانه، علاوه بر اینکه نام محله ای قدیمی در تهران است، نوشته ای است خزانه و خیلانه که بر اثر فعل و انفعالات شیمیایی، هر صد سال یکبار از نگارنده ی آن، که تحت تاثیر نوای جانسوز صاحبدلی از جرگه ی درد و دل کنندگان قرار گرفته، بر روی هر چیزی، خصوصن در فصل بهار، امکان کتابت می یابد و حتی می تواند به پ.ن ها نیز سرایت کند! در انتها برای دور هم بودن، آوردن ِ بالا یا همان بالا آوردن الزامی است!

پ.ن:
1/ وقتی از شب سیاهم سایه ی ستاره کم شد ... باورم شد دیگه نیستی، باورم شد که نمیای!
2/ اونکه یه باره اومد و آتیش به زندگیم زد و ازم برید، اونکه دل ساده و تنهام و به صُلابه کشید!
3/ تقصیر توست باز اگه، من مثه دیونه ها ... بی تو یه شبگردم و راهی میخونه ها!
4/ دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده {نداره (2 بار)} ...  دیگه دنبال آهو دویدن فایده {نداره (2 بار)}!
5/ هیچگاه فاصله ها حریف خاطره ها نیستند! (وانت نوشته)
6/ به دلم مونده یه بار، یه روز یه جایی، بگی می خوامت!
7/ متاسفانه مردان با چشم عاشق می شوند و زنان با گوش!
8/ وای که چه حالیه، همه چی عالیه ... خوش می گذره با اینکه جیب من خالیه!

 

اله العاصین!


اثر رامیرو زاردویا از کوبا

چرا خدا من را بیشتر دوست دارد؟!
بر اساس یک  تئوری ساده و بدون قیاسی مع الفارق، اگر گوسفندی از گله ای جدا افتاده و گم شود، چوپان تمام گله اش را رها می کند و بدنبال گوسفند گم شده می گردد.
نه اینکه حواسش به گله نباشد. نه اینکه آن گوسفند اهمیت بیشتری داشته باشد. بلکه دوست دارد همه را با هم داشته باشد. به همین دلیل به هر آب و آتشی می زند تا گوسفند گمشده را به گله برگرداند. تا جائیکه وقتی آن را می یابد همچون فرزند خود از خوشحالی در آغوشش می کشد و در مواردی مشاهده شده که حتی آن را می بوسد!
خدای متعال اسماء بیشماری دارد که همگی زیبایند، اما در روایتی آمده که خدا را با هر اسمی بخوانی یکبار جوابت را می دهد، اما اگر او را با نام "یا اله العاصین" یعنی "ای خدای گنهکاران" بخوانی، سه بار "لبیک" می گوید. یعنی خود خدا هم دوست دارد که بیشتر خدای من باشد تا دیگران! چون صالحان و نیکان مسیر خود را یافته اند و در آن مشغول طی طریق هستند و این منم که بیشتر به هدایت و راهنمایی و سرپرستی نیاز دارم.
اگر بدانیم که بزرگترین گناه ناامیدی است و هر شبی شَبش است و این شب ها بیشتر شَبش، خوب است هر کسی به روش خود دستی به ابری بساید و برگردد.

بی ربط:
ای آنکه رعد به تسبیح و ستایشت در خروش است، ای آنکه رحمتت بر غضبت پیشی گرفته، ای آنکه خطاکاران به بخشش تو طمع دارند، ای دوستدار توبه کنندگان، ای خدای گنهکاران، ای ذخیره ی من در روز سختی، ای امید من هنگام مصیبت، ای مونس من هنگام ترس و وحشت، ای ...

پ.ن:
1/ چو چشم و صورت و دست خدا اوست ... هُوَالحی و هُوَالحق هُوَالهوست!
2/ مصلحت دید من آن است که یاران همه کار ... بگذارند و خَم طُرّه ی یاری گیرند!
3/ نمی بخشم دلم را تا همیشه ... اگر مثل همیشه باشد امشب!
4/ چه تنهایند آنها که منتظر تو نیستند!
5/ بخشیدن شما با خداست. وظیفه ی من ترتیب دادن جلسه ی دیدارتان با خدا بود!

 

مستجاب الدعوة!


اثر آنجل بولیگان از مکزیک

می گویند روزی پینه دوزی از راهی می گذشت. ناگهان دید کودکی عنقریب از بالای مناره ای خواهد افتاد. مردم جمع شده و منتظر اتفاقی ناگوار بودند. پدر و مادر کودک جزع و فزع می کردند.
ناگهان دست کودک از تحمل وزنش خسته شد و سقوط آغاز شد. کودک بیچاره چند متری بیشتر تا زمین فاصله نداشت که با صدای فریاد مرد پینه دوز که گفت: بایست! بین زمین و آسمان معلق ماند و آرام آرام به زمین رسید. مردم به سوی پینه دوز حمله ور شده و قصد تکه تکه کردن لباس او به قصد تبرک داشتند که با نهیب پینه دوز به خود آمدند که گفت: مردم، من کاری نکردم. عمری هر آنچه خدا گفت من اطاعت کردم و حالا هم من چیزی از خدا خواستم و او اطاعت کرد!


الغرض، ما که بعد از گذشت چند روزی از ماه رمضان به دلیل شرایط سخت و با  کنایه و مطایبه و لطایف الحیل، با نوشتن مطلبی در سه پست قبل، سعی در پیچاندن روزه و گمراه کردن دیگران داشتیم؛ خدا هم لطفش را البته از آن طرف، شامل حالمان کرد و چند روزی ما را در بستر بیماری سختی نشاند.
آنقدر آب از اقصی نقاطمان به انحاء مختلف سرازیر شد که خوشبحال زمان تشنگی روزه داری و آنقدر آنتی بیوتیک و سایر چیزها به اقصی نقاطمان وارد شد که خوشبحال گرسنگی روزه داری، ایضن!
از آنجاییکه دیدیم مستجاب الدعوه گی نیز بر سایر وجناتمان مستولی شده، دست بر دعا برداشته و از رب رحیم خواستیم که ما را شفا دهد تا در این چند روز الباقی توشه ای برای خود برداریم.
این بود که در حال حاضر شفا یافته و مشغول سپری کردن شرایط سخت روزه داری هستیم. اما شما کماکان به سفرهای خود جهت پیچاندن ادامه دهید!
باشد که رستگار شویم! 

پ.ن:
1/ دوستی می گفت مراقب باش از خدا چی می خوای، چون یهو دیدی داد!
2/ نخواهید دعایتان کنم که دامنگیرتان می شود!
3/ گوگولی، هرگز نکن چُغُلی!
4/ به نا امیدی از این در مرو امید اینجاست ... زیادتر از عدد ِ قفل ها کلید اینجاست!
5/ تو که با ما چنین کردی، با دیگران چه خواهی کرد!

 

گم شدن!


اثر رامیرو زاردویا از کوبا 

از وقتی بدنیا اومدم دست چپ و راستم رو می شناختم. خودم یادم نیست ولی خانواده می گن اینطوری بوده!
یعنی حتی زمانی که قادر به تکلم نبودم، وقتی می گفتن شیشه ی شیرت رو بگیر، من با ایماء و اشاره می پرسیدم با کدوم دست؟! و اونا گاهی دست چپ را انتخاب می کردن و گاهی دست راست! و اگر ناقلا تر بودن برای امتحان من می گفتن دست راست، ولی شیشه رو به سمت دست چپ می آوردن، هر چند که همیشه می باختن.
این شناخت دست راست و چپ از عنفوان کودکی مزایایی داشت و معایبی. بزرگترین عیبش هم این بوده و هست که من تا کنون گم نشده ام. چون گم شدن را نقطه ی مقابل "بزرگ بودن" می دانستم. آنهم برای کسی که دست راست و چپش را از ازل می شناخته.
به همین دلیل در شلوغ ترین مکان ها هم همیشه در کنار پدر و مادر بودم. نه اینکه بترسم. اعتقاد داشتم آدم بزرگا گم نمی شن و اگه من گم بشم دیگه آدم بزرگ نیستم.
اما چند وقتیه دوست دارم دیگه آدم بزرگ نباشم. دوست دارم گم بشم. دوست دارم برم یه جایی که هیشکی نتونه پیدام کنه. دوست دارم هیشکی منو نشناسه. دوست دارم برم یه گوشه منتظر بشینم تا یه اتفاق برام بیوفته. البته قبل از اینکه دیر بشه!
خدایا چرا من گم نمی شم پس؟!

بی ربط:
اول تو را سرشـته و انسـان درست کرد ... شـــرح تو را نوشته و قرآن درست کرد
می خواست رحمتش همه جا را بغل کند ... با اشک های چشم تو باران درست کرد
بالم اگـــر به درد پریـــدن نمی خورد ... یک سایه بان که می شود از آن درست کرد


پ.ن:
1/ وقتی که من پیر می شدم، تو کجا بودی؟!
2/ به جز خیال تو هنوزم ببین کسی کنارم نیست!
3/ لج کردی لج، نکن از این کارا ... ناز کردی ناز، نکن از این کارا!
4/ دارم چیزی که دوست ندارم می شم!
5/ خیلی دلم می خواد که دلم یه چیزی بخواد!

 

شرح و تفسیری بر ...!


اثر آنجل بولیگان از مکزیک

الهی که شــــــفا پــــــــــــیدا کنی تو ... واســـــــه دردات دوا پیدا کنی تو
تو این دنــــــــــیا که بی وفایی رسمه ... رفــــــیق باوفـــــــــــا پیدا کنی تو
عـــــــمرن تــــــموم دنـــــــیا رو بگردی ... مثــــــه من عاشقی پیدا کنی تو

در این 3 بیت شاعر با توجه به آغاز هر ارتباطی که مبتنی بر کمی بدجنسی و بی اعتنایی است سعی در به رخ کشیدن دردهای "طرف" یا همان ضعیفه ی مورد اشاره دارد. در اواسط ماجرا به دلیل تقارن با ماه رمضان نیمچه دعایی کرده و در انتها با کمی تعریف از خود، بقیه را واگذار به 3 بیت بعدی می کند!

نرو افـــــــسانه ی مــن ناتــــــــمومه ... بـــــدون اگـــــــه بری کارم تمومه
بهـــت گفتم بیا دنـــــــــیای من باش ... کــــــنارت حـــــــتی مردن آرزومه
شــــــنیدم تو دلت انـــگار می گفتی ... که عاشقی کـجاست وفا کدومه

در اینجا ضعیفه ی مورد اشاره چون خودش از اهالی فن، خسته و بازنشسته و اینکاره بوده، لابد (ما که نمی دانیم) حرکاتی از خودش اعمال کرده که شاعر ما را به غلیان شعری وا داشته و او مجبور شده کمی چاشنی التماس و مجیز گویی و لیس زدن را وارد اثر هنری اش نماید!

می خوام به سـردی شــبهام بخندم ... می خـوام به پوچـــــی فردام بخندم
وقـــــتی می بیــــنمت با دیــــگرونی ... تو اوج گریـــــه هام می خوام بخندم
می خــــوام داد بزنـــــــم تنهای تنها ... می خوام وقتی می گم تنهام بخندم

ظاهرن در این بخش "طرف" که قضیه (بدبخت کردن شاعر) را خیلی جدی گرفته بوده، احتمالن کلی شاعر ما را چزانده که ایشان حتی خنده و گریه را هم قاطی کرده، تا جائیکه در بیت دوم سراینده حتی وقتی طرف را با دیگران هم می بیند باز هم می خواهد بخندد! که من توصیه می کنم از خواندن بیت دوم این بخش به دلیل افت لاتی خودداری فرمائید!

منم تو شــــهر غــــم زنـــــــدونــیه تو ... غـــــم و غــــصه ی دل ارزونـــیه تو
نگو دوســـِت دارم بـــــــه یه غــــریبه ... می شــــه اون مـثـه من زندونیه تو
رسیده اون شبی که تو می خواستی ... چـــه بده آخـــــر مــــهـــمونــیه تو

و در انتها شاعر ما که همه چیز را بر باد رفته می بیند شروع به ضجه موره کرده و آخرین تیرها را رها می کند اما راه به جایی نمی برد. هر چند طرف از جدی گرفتن پشیمان است اما راهی ندارد و باید پی ساختمان را بکند!


پ.ن:
1/ فتاده ام به بستر و نالم ز زاری دل ریش ... به این بهانه تو را آورم به خانه ی خویش!
2/ بـَـز ِن بشکن تی خیاله راحتِ کـِـن!
3/ کی بودی و کی هستی فقط خدا می دونه ... حل این معما منو کرده دیوونه!
4/ تو با خود دشمنی کردی ولی من دوستت دارم!
5/ خدایا به غیر از گیتار شماعی زاده، افطار را هم از ما مگیر!
6/ دوستی است عزیز و جویای نام!

 

کلاه شرعی!


اثر محمدعلی خلجی

برای نوشتن این مطلب چند روز صبر کردم. گفتم شاید خودش کاری بکند. حالی بدهد. اما نشد که نشد. اگر چند روز دیگر به همین منوال بگذرد، مطمئنن بخار شده و به هوا خواهم رفت. خدایا خودت خواستی!

اصولن تو جمع دوستان اگر کسی بخواد راجع به یک مسئله شرعی حقیقت رو بدونه از من می پرسه و اگر بخواد یه جوری بپیچونه از احمد می پرسه.
مثلن در مقابل این سوال که آدم تو ماه رمضون اگه تشنه اش بشه می تونه آب بخوره یا نه؟! احمد می گه: آره بابا. تو آدم باش. آب هم بخور. مشکلی نداره و روزه ات درسته! ولی من می گم: نه بابا. تو در حالیکه باید آدم باشی، نباید آب بخوری چون روزه ات باطل می شه!
از این جور مثال ها زیاد می شه زد. ولی الآن دیگه کار از این حرفا گذشته. خدایی از ساعت چهار به بعد هر ثانیه اش یه عمر می گذره. به همین دلیل می خوام یه روش یادتون بدم تا بجای اینکه روزه بر شما مستولی بشه، شما به اون مستولی بشین.  
کار خیلی آسونیه. شما می تونید زمانیکه روزه گرفتن بهتون فشار آورد برید سفر . اما چون تعداد این سفرها در طول ماه مبارک باید زیاد باشه تا کمتر روزه بگیرید، سعی کنید از سفرهای کم خرج استفاده کنید.
اینطوری نه گناه کردید و نه روزه گرفتید!
در انتها باید بگم از اونجایی که خدا خودش گفته "و مکرو و مکرالله والله خیر الماکرین" یعنی نمیشه سرش رو گول مالید، اگه بخواین از این روش زیاد استفاده کنید اونوقت کثیر السفر می شید و باید تو سفر هم روزه بگیرید.

پ.ن:
1/ رفتم به شِکوه لب بگشایم به درگه اش ... شکر خدا که گریه امانم نمی دهد!
2/ خدایی دم افطار "همتون" رو دعا می کنم. شما هم "همتون" رو دعا کنید!
3/ خیلی دلم گرفته از خیلیا!
4/ زبان خامه ندارد سر ِ بیان فراق ... وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق!
5/ گرسنگی یه طرف، سیگار نکشیدن هم همون طرف!

 

بدون عنوان!


اثر توسو بورکوویچ از صربستان


دیشب کارشناس برنامه ای در تلویزیون، بین دو مجری نشسته بود و با شیرین بیانی به مجری ها گفت: شما مارو نشوندین این وسط تا از دو طرف حمله کنین! و یکی از مجری ها با شیرین بیانی دو چندان تر گوی سبقت را برای پاسخگویی از آن یکی مجری ربود و گفت: نه بابا. این چه حرفیه؟! ما شمارو نشوندیم این وسط تا از دو طرف ازتون استفاده کنیم!
با شنیدن این جمله نگاهی به یمین و یسار انداختم و با فشردن Turn Off کنترل تلویزیون، به خواب رفتم.

پ.ن:
سر ِ خُــمِّ می سلامت، شـِـکـَـنَد اگر سبویی!