
اثر یان اپ دوبیک از بلژیک
خانه را نوری اگر بود، ز رخسار تو بود ای چراغ دل ما، از چه تو خاموش شدی؟!
یا
هر گل که بیشتر به گلستان دهد صفا گلچین روزگار، امانش نمی دهد!
یکی از آرزوهای محالی که در بازی "هفت آروزی محال" به دلیل محدودیت عددی، مجالی برای بیانش نداشتم این بود که همیشه دوست داشتم چند روزی میمردم و واکنش های اطرافیانم را می دیده و دوباره زنده می شدم. شاید اینطور بهتر می شد اطرافیان را شناخت!
توکای مقدس من را به یک بازی جذاب دعوت کرده است. در این بازی باید بگویم که اگر ۲۴ ساعت به پایان زندگی در این دنیای فانی مهلت داشتم چه می کردم؟
از آنجایی که من مرد لحظه های پایانی یا همان دقیقه ی نود هستم، مطمئنن در این ۲۴ ساعت، کار ۲۴ سال را می کردم.
اول از همه، برای انجام کارهای بعدی از مسعود شجاعی عزیز مرخصی گرفته و با خانه ی کاریکاتور برای همیشه خداحافظی می کردم!
باز هم توبه ی خود را در ارتباط با عدم ارسال "پیام کوچک" می شکستم و متن جانگدازی از کوچ خود به دیار باقی تنظیم نموده و برای ۷۳۰ شماره ای که در تلفن همراه خود دارم Send to All کرده و از همه حلالیت می طلبیدم و همان متن جانگداز را به عنوان آخرین پست در وبلاگم قرار می دادم.
دست و پای پدر و مادرم را می بوسیدم. کاری که از سر خجالت تنها چند باری که در خواب بودند انجام داده ام.
تمام دارایی هایم را که شامل یک عدد ماشین می شود! می فروختم و با مبلغ حاصله تمام بدهی هایم به اشخاص حقیقی و حقوقی را پرداخته و با الباقی آن دو Goodbye Party واقعی می گرفتم. در جشن اول در کنار خانواده بودم و در جشن دوم در کنار دوستان.
به تمام کسانی که دوستشان دارم یا از آنها متنفرم، بار دیگر وبا صدایی بلندتر احساسم را ابراز می کردم.
لحظاتی برای مادر و دو خواهرم، در غمی که بعد از من نصیبشان می شود با صدای بلند می گریستم.
کتاب "ناتور دشت" را که چند ماهی است شروع به خواندن آن کرده ام، تمام می کردم تا رکورد خواندن یک کتاب در سال را به ثبت برسانم!
و در پایان بعد از آخرین استحمام، لباس تمیزی بر تن کرده و با پای خود و مثل بچه ی آدم به بهشت زهرا رفته و در یک قبر تمیز می خوابیدم و در دقایق پایانی به مهربانی خدا فکر می کردم.
لازم به ذکر است که همه این کارها را در حالی انجام می دادم که لحظه ای سیگار روشن، حتی در پمپ بنزین از دستم جدا نمی شد.
در ادامه پس از احوال پرسی با حضرت عزرائیل، از آنجا که پاسخ سوالات نکیر و منکر دوست داشتنی را به خوبی می دانم، پس از فراقت از این امتحان در حالی که در بهشت با چند حوری و پری در حال خوش و بش بودم - البته اگر عمری باقی بود - اقدام به راه اندازی وبلاگ جدیدی با عنوان "روح الکاسنی" نموده و اگر به روز رسانی "ایران کارتون" برایم فرصتی باقی می گذاشت از آنجا و از طریق وبلاگ مذکور تمامی اخبار و اطلاعات جالب و خواندنی را در اختیارتان قرار می دادم.
پ.ن:
۱/ بلند بگو لا اله الا الله...
۲/ شادی روح نوگل تازه گذشته من قرء الفاتحه مع الصلوات!
۳/ آخه دلتون می آد من بمیرم؟! نه، خدایی...
۴/ پرنده مردنی است. پرواز را بخاطر بسپار!
۵/ "کارتونس"، "افرا"، "بهرام عظیمی"، "حمید بهرامی"، "جمال رحمتی" و "از مرگ" به این بازی دعوت اند.