تو خری!


اثر رامیرو زاردویا از کوبا

برایم نوشته بود که:

ای عشق قشنگ و خوب و رعنا تو خری ... ای چهره تا همیشه زیبا تو خری
دیــــروز کـــــه به کـــــــتابخانه رفـــــــتم ... رفتم به کـــــتابخانه امـــا تو خری

و بعد هم کلی توضیح و تفصیل داده بود که امیدوارم ناراحت نشی. من شعر طنز می گم. فقط شوخی کردم باهات و قص علی هذا ...

من هم که عاشق اینجور شوخی ها! برایش نوشتم که:

خر بودن من از خـری ات معلوم است ... گر گاو شــوی گاوی ِ تو معلوم است
گر چهره نمـــــایان کنی از این وبلاگ ... گاو و خری و الاغی ات معلوم است!

و بعد هم کلی توضیح و تفصیل دادم که امیدوارم ناراحت نشی. من شعر طنز نمی گم. فقط شوخیت رو بی جواب نذاشتم تا دور هم باشیم و قص علی هذا ...
صلوات دوم رو بلندتر ختم کن ...

پ.ن:
1/ اگه خودش دوست داشت بهتون می گه که شاعر طنز ما کیه!
2/ خوابای طلایی دیدم واسه تو ... یه بغل لالایی چیدم واسه تو!
3/ توی چشمای سیاهت، برق چشمای پلنگه ... یه نفر تو عمق چشمات، داره با دلم می جنگه!
4/ یا شاهد تاریکی، بپا که به در و دیوار نخوریم!
5/ توی فال افتاده بود عاشقمی یادت میاد؟ ... فال راست توی فنجون و بهم برگردون!

 

جبر!


اثر رامیرو زاردویا از کوبا

همیشه عقیده دارم چیزایی که در انتخابشون نقشی نداریم ما رو تبدیل به آدمی می کنه که هستیم.
قاره، کشور، شهر، خانواده و خیلی چیزای دیگه. بعضیا جوری به این چیزا افتخار می کنن، انگار خودشون در بوجود اومدنش نقش داشتن. اما بعضیا واقع بینن و می دونن تو این ماجرا هیچ کاره ان!
راستی اگه ما تو یه کشور دیگه، با یه آداب و رسوم دیگه بدنیا اومده بودیم همینی می شدیم که الان هستیم؟!
اگه تو یه شهر و یه خونواده دیگه بدنیا اومده بودیم چطور؟!
مطمئنن جواب منفیه. تنها چیزی که می مونه اینه که ما چقدر می تونیم خودمون رو با شرایط وفق بدیم و با قابلیت های اکتسابی و ذاتی، موقعیتمون رو از اونی که هست در هر زمینه ای ارتقا بدیم و همیشه یادمون بمونه که کی بودیم، کی هستیم و مواظب باشیم که کی خواهیم شد!
صلوات ...

پ.ن:
1/ Gone Baby Gone رو ببینید!
2/ نقاش ازل تا به 2 چشم تو درافتاد ... دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت!
3/ عصر ِ اون روز زیر ِ بارونو بهم برگردون!
4/ ما گوسفندانی در میان ِ گرگها هستیم. باید مثل مار عاقل و مثل کبوتر معصوم باشیم!
5/ تو دلم دارن رخت می شورن!

 

مثلن آرزو!


اثر آنجل بولیگان از مکزیک!

آرزوها رو می شه به سه دسته ی کلی تقسیم کرد. دسته ی اول آرزوهای محال و دست نیافتنی هستن. مثل اینکه من قبل ترها نوشته بودم آرزو دارم خدا بشم یا طی الارض کنم یا غول چراغ جادو بشم. هر چند بعضیاش برآورده شد اما برای همه امکان پذیر نیست!
دسته ی دوم آرزوهای دم دست و سهل الوصولن. البته اگه باور کنیم بعضی وقتا حتی پیدا کردن جای پارک هم می تونه تبدیل به آرزو بشه!
دسته ی سوم آرزوهایی هستن که فیفتی (۲ بار) ان. یعنی باید بعضی وقتا برای رسیدن بهشون خیلی تلاش کرد.
هر وقت ما می خوایم عروسی یا مهمونی بریم مامانم گریه اش می گیره و می گه ما که دیگه مردیم. پس تو کی می خوای زن بگیری و این براشون شده بزرگترین آرزو!
حالا فکر کن تو با یکی آشنا بشی و از طرف خوشت بیاد و اونم از تو خوشش بیاد. بعد آرزو کنی که بتونی با طرف ازدواج کنی و یه خونواده ی باحال تشکیل بدی که آرامش داشته باشی. بعد یه بچه هم داشته باشی همینجوری واسه اینکه دور هم باشین. بعد سفر برین. بگین. بخندین. بعد خونه بخری. بعد ویلا بخری. بعد همه رو بزنی. حتی تیم ملی برزیل رو هم بزنی و همینطور که داری هی آرزو می کنی و می کنی یهو می بینی که تو هنوز با کسی آشنا نشدی که بخوای از طرف خوشت بیاد و اونم از تو خوشش بیاد که بخوای بعد آرزو کنی که بتونی با طرف ازدواج کنی و یه خونواده ی باحال تشکیل بدی که آرامش داشته باشی و یه بچه هم داشته باشی همینجوری واسه اینکه دور هم باشین. بعد سفر برین. بگین. بخندین. بعد خونه بخری. بعد ویلا بخری. بعد همه رو بزنی. حتی تیم ملی برزیل رو هم بزنی و اینجوری می شه که کللن آرزوهای فیفتی (۲ بار) رو بیخیال می شی و می چسبی به آرزوهای دسته ی اول و دوم!

بی ربط:
بفهمیدم من امشـــب رازهایی ... درآوردم من از (...) شـــاخ هایی
ولیکن این عجب دیـــــری نپائید ... چو دیـدم تک سوار ِ ماکسیمایی
بدو گفتم تو آیا جـــنس ِ مایی؟ ... تو آیا تک سوار ِ ماکســـــیمایی؟
بگفتا مو همون داداش سیایـُم ... که از امشو سوار ماکسیـــــمایـُم
کمال ِ همنشین در مو اثِـر کِـرد ... وگرنه مو همون قاطـــــر ســوارُم

پ.ن:
1/ سیا (روح ا... سابق) ماکسیما خرید!
2/ زندگی پر از چیزای غافلگیر کننده است!
3/ تنها چیزی که بعد از خدا دل انسان را آرام می کند همسر ی خوب است. (رسول الله) که پیدا نمی شود!
4/ زنو زود نگیری زود می گیرنش!
5/ آرزوها آفریده شدند برای بر باد رفتن!

 

سوتی!


لوبومیر کورتها از صربستان

بعد از عمری گرفتن سوتی های این و آن، به دعوت نمی دونم کی، -فکر کنم تو وبلاگ میس کارتون دیدم- می خواهم به تعدادی از سوتی هایی که در گذشته از خود در نموده ام و امکان نقل آنها موجود است اشاراتی گذرا داشته باشم. هر چند کللن از سوتی مبرا هستم!
معمولن افراد دائم السوتی، سوتی هایشان به چشم نمی آید. اما آنهایی که کمتر سوتی می دهند، وقتی می دهند بدجور می دهند!

- بچه بودم و همراه خانواده به میهمانی رفته بودیم. بعد از شام گلاب به رویتان به دستشویی رفتم. بعد از اتمام کار شیر آب را باز کردم و چون خراب بود آب با شدت هر چه تمام تر از آن فوران کرد و شلنگ از دستم در رفت و تمام هیکل من و دستشویی خیس شد. چون هل شده بودم، به فکرم نرسید اول سیفون را بکشم. با عجله بیرون دویدم و به جای مادرم صاحبخانه را صدا کردم. او آمد و با دیدن صحنه زیر لب کلی غر زد و آنجا را شست و رفت. داشتم از خجالت می مردم!

- باز هم بچه بودم و همراه خواهر بزرگترم که آن موقع دبیرستانی بود به مدرسه اشان رفته بودم. جلوی تخته سیاهِ کلاس درس سکویی بود که معلم روی آن می رفت تا به کلاس احاطه داشته باشد. از قضا معلم آن روز، کوتاه قد بود و همینطور که روی سکو قدم می زد و درس می داد به یکباره از سکو پائین آمد. باور کنید که احساس کردم معلم غیب شده، چون دیگر او را نمی دیدم. این بود که با صدای بلند داد زدم. آبجی معلمتون غیب شد! کلاس از خنده ترکید و من و خواهرم هر دو از کلاس اخراج شدیم!

- عاشق ترقه بازی ام. هر سال چهارشنبه سوری کلی مواد محترقه و منفجره می خرم. چند سال پیش در محل کارم با همکاران شوخی می کردیم. آنها دائمن در محل کار زیر پای من "سیگارت" می انداختند و سر من به سقف می چسبید. یک روز خواستم تلافی کنم. وقتی همکاران مشغول کار بودند یک عدد سیگارت روشن کرده و زیر پایشان انداختم. چنان جیغی زدند که ساختمان به لرزه افتاد. هنوز کاملن از خنده غش نکرده بودم که با صدای زنگ، خنده بر لبانم خشکید. بله. درست حدس زدید. از شانس خوب من، رئیس در زمان انفجار پشت در بود و صدای مهیب انفجار در فضای دربسته و متعاقب آن صدای جیغ بنفش را شنیده بود. در آن لحظه دوست داشتم زمین دهان می گشود و من را می بلعید!

- دوستی داشتم که در فرهنگسرای کودک برای ما کار گرافیکی می کرد. اما نگفته بود که گرافیستش کیست. یک روز، کاری آورد که واقعن افتضاح بود. با مشاهده ی کار و از آنجا که با دوست موردِ اشاره ندار بودم، هر چه دلم خواست به خودش و گرافیستش گفتم. او هم می گفت: بابا بیخیال. اونقدرها هم بد نشده ها. ولی من ول کن نبودم. آخر سر هم گفتم بابا چقدر این خانومه که گرافیستته تعطیله! گفت: منظورت خانوممه دیگه؟! و من بدترین جوابی که می تونستم تو اون لحظه بهش بدم رو دادم. گفتم: ای وای، چرا تابحال نگفته بودی گرافیستت خانومته؟!

پ.ن:
1/ آدم سوتی نداده آدم نیست!
2/ بزرگی می گفت: کم بده، همیشه بده!
3/ من نمیرم چون تو می خوای، من می رم چون تو رو نمی خوام!
4/ خوبه آشنائیمون باز برگرده ... کی گل ِ آرزوتو (پر (2 بار)) کرده؟!
5/ هر کی سوتی بازه، بازی کنه!

 

نیامدی!

دیشب بعد از انجام مراسم سریال بینی نزدیک سحرگاه به این فکر می کردم که من تابحال باصطلاح شعرهای جفنگی گفته و در اینجا نوشته ام.
گفتم شاید شعری هم بتوانم در ارتباط با امام غائب بنویسم. این بود که دست به کار شدم و حاصلش این ابیاتی شد که در ذیل می آید.
اسمش را نمی توان شعر گذاشت. اما به عنوان حرف دل قبول کنید ...

امشب گذشـــت و ماه برفت و نیـــامدی ... اشکم ز روی گونه گذشت و نیامدی
دیشب من آمدم که تو را در بغـــل کشم ... بازم تو کـــاشتی و دوبــــاره نیامدی
از روی بام خانه سرک می کشم هــمی ... گردن دراز گشـــت و تو امــا نیامدی
من می برم شــــکایت تو نــزد کــــردگار ... چون قول داده ام که میـایی، نیامدی
خورشید می دود ز یمین سوی آســمان ... لیکن چه سـود، روز شد امــا نیامدی
من گفته ام که ناز تو را نــــقد می خرم ... شاید چـــــون اعـــــتبار نـدارم نیامدی
آن کـــودکان عـــهد قدیم گشــته اند پیر ... جانها به لــب رسید و تـو اما نیامدی
من گفتم این باصــطلاح غزل از برای تو ... شــــاید بیایــی و تــو بـخوانی، نیامدی 

پ.ن:
1/ عشق از من و نگاه تو تشکیل می شود ... گاهی تمام من به تو تبدیل می شود!
2/ چشات که جام عسله ... معنیه 100تا غزله ... صبر اگه می خوای دیگه نه ... اگر که جون می خوای بله!
3/ ای که گفتی جان بده، تا باشمت آرام جان ... جان به غمهایت بدادم، نیست آرامم هنوز!
4/ می گی برم، یا که نرم؟ ... اگه برم آخه کلاه می ره سرم!

 

گربه صفت!


اثر آنجل بولیگان از مکزیک

می گویند روزی شخص ِ بی کس و کاری در خانه اش با دنیا وداع می کند. گربه ی خانگی اش پس از چند روز، وقتی مفری برای رهایی از خانه ی بی صاحب نمی یابد و گرسنگی نیز بر او مستولی می شود شروع به خوردن صاحب خود می کند. همان صاحبی که روزی او را تنقیه می کرده است!

هر حیوانی به صفتی معروف است. حال این اشتهار یا به دلیل شیوه ی رفتاری آن حیوان به او منتسب شده یا انسان برای اینکه حال بعضی از آنها را بگیرد وی را بَده کرده!
بر کسی پوشیده نیست  که اسب بدان جهت به نجابت معروف شده که وقتی مادیانی در چمنزار می دیده سر به زیر می انداخته و عرق شرم بر پیشانی اش می نشسته، غافل از اینکه در همان حال گوشه چشمی نیز بر آن داشته که از چشم سایرین مغفول مانده است. یا سگ همواره از تعدد زوجات تبری می جسته تا جایی که برخی از آنها تارک دنیا می شدند. داستان کلاغ سارق و روباه مکار هم که شهره ی خاص و عام است.
اما حرف اصلی اینجاست که تابحال بدین فکر کرده اید که ممکن است این صفات از انسان به حیوان منتقل شده باشد. آن هم به دلیل همجواری بیشتر این دو موجود در گذشته های دور؟!
به نظر نگارنده صفت خوب، خوب است. نحوه ی انتقالش از این به آن یا بالعکس مهم نیست. مهم این است که ما نجیب و وفادار باشیم. عیبی ندارد که بگویند فلانی مثل سگ وفادار است. مشکل آنجاست که بگویند طرف گربه صفت و چشم سفید است. بعضی اینطورند که اگر قلبت را هم بکنی و به آنها هدیه کنی باز انگار هیچ کاری نکرده ای!

بی ربط:
شیر شجاع جنگل، حمــله نموده به سگ ... گربـــه ی بی چشـــم رو، شده ســــوار اردک
زاغک بی دست و پا هی می کنه اشاره ... داره به گربه می گه: چیکار می کـنی مـردک!

پ.ن:
1/ هر چی می شکنی بشکن، ولی دل منو نشکن!
2/ هدیه ی نـَـنم! (کامیون نوشت)
3/ من حقیقت رو می خواستم. تقصیر تو نبود که حقیقت تلخه!
4/ مثل آب از لای انگشتات فرار کردم!
5/ بزرگترین نقطه ضعفم مهربونیه!

 

فحش های دوست داشتنی!


اثر محمدرضا خرسندی

به دعوت بانوی سپیده دم و جمعی از دوستان در "فحش بازی" شرکت می کنیم. باشد که ...

هر کسی به فراخور حال، تا کنون به انجام عمل دشنام دادن یا همان فحش ِ خودمان مبادرت ورزیده است.
حال این اتفاق برای بعضی، هر از گاهی می افتد و برای بعضی دیگر لقلقه ی زبان است.
حاشا و کلا اگر در این باره حرفی بزنم یا از دوست داشتنی هایم بگویم. فقط می خواهم به صورت اجمالی و کلاسه شده در این باره مواردی را به عرض برسانم.


انواع فحش!
فحش ها به دو گروه کلی رکیک و نارکیک تقسیم می شوند. چون اطلاع دقیقی در زمینه ی فحش های رکیک ندارم بحث را در مورد فحش های نارکیک ادامه می دهم!
چه کسانی فحش می دهند؟!
افرادی که فحش می دهند از سه حال خارج نیستند. یا بد دهن هستند. یا ضعیف هستند. یا طرف مقابلشان ضعیف است!
چرا فحش می دهند؟!
یا فحش تبدیل به کلماتی شده که زبان محاوره ای اشان بدون آنها ناقص است. یا چون زورشان به طرف مقابل نمی رسد، اینطور خود را تخلیه می کنند. یا از بس زورشان زیاد است برای محافظت از طرف مقابل که بلایی سرش نیاید، با فحش، قضیه را فیصله می دهند!
چه کسانی فحش می خورند؟!
افرادی که فحش می خورند از دو حال خارج نیستند. یا مستحق فحش خوردن هستند و یا برعکس!
چرا فحش می خورند؟!
یا در موضع ضعف قرار گرفته و راهی جز فحش خوردن ندارند. یا باید فحش بخورند مگر آدم شوند!
فحش های دوست داشتنی!
مطمئنن شما هم تا کنون طعم فحش های دوست داشتنی را بارها و بارها چشیده اید. در اصل معانی هر فحش بسته به مکان، زمان، شخص فحش دهنده، موقعیت، حالت، نوع هجا، لحن آن، غلظت و ... دارای بار مادی و معنوی متفاوتی است. مثلن ممکن است یک نفر در شرایطی به شما بگوید چقدر تو خری؟! و تو دکوراسیونش را عوض کنی! و ممکن است همان فرد در شرایط دیگری به شما بگوید چقدر تو خری؟! و تو بخندی و بپری ماچش کنی!
فهمیدن شرایط زمانی و مکانی به آموزش های فراوانی نیاز دارد که ذکر این مقال در این مجال اندک نمی گنجد!
کارهای بدتر از فحش!
مطمئنن شما هم تا کنون طعم رفتارهایی که از صد تا فحش هم بدتر است را چشیده اید. نوش جانتان! 

بی ربط:
ای که هر دم می دهی یک فحش ِ آبدار ... بیا بس کن تو این کار و نگهدار
زبانت را بکــــن در حلــق* و ســـــــــاکت ... وگر نه من کِشم آنــــرا سر ِ دار

* هر جایی که بشود زبان را در آن کرد!

پ.ن:
1/ بهترین فحش اونی ِ که داده نشه!
2/ تا کـُتک هست فحش چرا؟!
3/ هر چی گفتی، آینه!
4/ صدف بودن مهم نیست. مروارید شدن مهمه!
5/ دلگیر ِ دلگیرم. از غصه میمیرم. مرا بگذار و بگذر!
6/ هر کی فحش بلده، بسم ا...!

 

قـُـمار!


اثر جلال پیرمرزآبادی

یکی دوماه پیش با سیا (روح ا... سابق) رفته بودیم توچال. از اونجایی که عاشق چیزای تـُـرشم به سیا گفتم بریم آلو جنگلی بخوریم. فروشنده از اون داش مشتی های باحال قدیمی بود.
گفتم: اول امتحان می کنم اگه ترش بود می خرم. گفت: عشق است! گفتم: یا علی آقا جووون! همینطور که من یدونه برداشتم برای امتحان، سیا هم از تو جیبش پول درآورد تا حساب کنه. یهو من به شوخی گفتم: سیا پول نده اصلن ترش نیست. طرف که فک کرد ما می خوایم بپیچونیمش کاسه رو از دست من گرفت و گفت: داداش می خوای مارو سیا کنی؟ گفتم: من خودم یه سیا دارم به این رشیدی، دیگه به سیا کردن تو احتیاجی نیست. بعدش هم چون ناراحت شده بودم گفتم: همه ی ظرفای آلو جنگلیت رو ازت می خرم، جلوی چشمت می ریزم تو سطل آشغال که فک نکنی واسه 1500 تومن می خوام تورو بپیچونم. اینو که گفتم یهو تیریپ لوطی گری طرف گل کرد و گفت: "ما از اون قماربازایی هستیم که صبح وقتی از خواب پا می شیم قاپّمون رو میندازیم رو پشت بوم. می ریم می بینیم اگه بز نشسته بود میایم سر کار ولی اگه نقش نشسته بود نمیایم!" *
با این جمله اش خیلی حال کردم. اونم با لحنی که اون گفت. به حال و روزمون میاد. گفتم بگم شما هم یاد بگیرید!

* یعنی ما که همه چیزمون رو باختیم. یه فال آلو جنگلی هم روش!

پ.ن:
1/ از کودکی دریا بودی ... دریا (2 بار) زیبا بودی ... زیباترین سقا بودی ... سقای ِ زیبای ِ دریا بودی!
2/ قل اعوذ برب الناس ... السلام علی العباس!
3/ لیلاج قمارم، همه چیزمو باختم!
4/ اونی که پیروز شده، قمار ِ بزرگتری رو باخته!
5/ مرد ِ جنگ، مرد ِ فرار هم باید باشه!