فاطمه، هانيه يا هلو؟!

اثر زيگمونت زارادكيه ويچ از لهستان
چند شب پيش، همان دوست قديمي كه ظاهرن تجديد فراش كرده، طي تماسي از من خواست شعري با مشخصاتي كه در ادامه مي آيد بسرايم تا او در جشن تولد "هلو" آن را قرائت كرده و علاوه بر نزديكي، خير دنيا و آخرت نصيبش گردد.
مشخصات شخص مورد نظر اينچنين بود:
هانيه متخلص به هلو، دانشجوي انتقالي از دبي، عشق خريد از ميلاد نور، خرخون و خركار، تكثر ادرار، مارك موبايل آيفون، عشق كوير، عشق غذاي چيني، راكب 206 صندوقدار، پدر چاپخونه دار، اسم شناسنامه فاطمه، نق نقو!
با خواندن مشخصات ذكر شده، غليان و جوششي در من پديدار گشت و ابيات ذيل به رشته ي تحرير درآمد:
الا اي هــــــانيه اي يــــار جـــــوني ... هلوي مــــن كه در حــــال جنوني
سوالاتـــي هميشه مانده در ذهن ... كه خـواهم پاسخش را در جووني
چه شد يــــكباره از آن كـــشور دور ... خزيــــدي پيش من با يك كتوني؟
مـــــــگر باباي تو چــــــــاپخانه دارد ... كه نامت حك نــموده روي گوني؟
مگر دشت و كــــــوير و كوه و صحرا ... غـــذاي چيـــني دارد اي فلوني؟
چرا نق مـــــي زني هرجا و هر دم ... نمـــي بيني تو مهرم يا كه كوري؟
مگر عــــشق خــــريدي اي ضعيفه ... كه بيست 4 ســاعته ميلاد نوري؟
تو كه ماشين قوزميت* داري اي يار ... چرا در جــاده ها تنها مـــــيروني؟
چـــــرا هردم مـــوبايل آيـــــفونت را ... روي ويــــبره گـذاري اي حرومي؟!
مـــــگر كاري نداري فــــــاطمه جان ... كه هـر دم در توالت تو مي خوني!
تو كــــه خرخون و خركاري و ماهي ... چرا هيچوقت پيشم تنها نموني؟!
بيا بـــــــگذر زتقصيرم كـــــــــه اينها ... كلام مـــــن نبود، تو كه مي دوني
تولد شـــــــد دوبـــاره اي عــــــزيزم ... 1000 ســـال تو بايد زنده بموني!
* 206 صندوق دار!
طبق اطلاعات واصله قرائت اين شعر نه تنها موجب خير دنيا و آخرت نگشته، بلكه سبب فراق شده و در حال حاضر هر كدام سر در كار خود دارند و از خود نسبت به هم بي توجهي نشان مي دهند!
پ.ن:
1/ اينجا نسيم مي وزد، اين بوي ِ سيب چيست؟!
2/ هر روز، بي تو روز ِ مباداست!
3/ زندگي بيشتر از اوني كه كـُـشتي باشه، شطرنجه!
4/ ما براي فصل كردن آمديم!
5/ بازي هاي جديد و دخترونه ي وبلاگي، بسيار خز و جوات مي باشد!









1/ آسمان سینه ام را چون شمائی مشتری ست